Saturday, March 24, 2012

بازدید عید


صداهای پا و باز شدن و بسته شدن در . او عید جایی نرفته بود که به بازدیدش بیایند ، پس کیستند این مهمانان ناخوانده ! . وسیله پذیرایی هم نیست حتی یک استکان چای و نه فرشی که بشود مهمانها رویش بنشینند و نه بخاری که فضای سرد اتاق را اندکی قابل تحمل تر سازد . اتاق تاریک است و مهمانها جلوتر می آیند . شاید از بستگان نزدیکش باشند و شاید خانواده اش ، چون در نزده آمدند داخل . اما سکوت همچنان ادامه دار است ، پس آشنای نزدیک نیستند . اما چرا تعارفهای معمول عید انجام نمی شود . چرا به استقبال مهمانهایش نمی رود و چرا به هم سلام نمی کنند . ناگهان لگدی به پهلویش زده می شود . سکوت اتاق با فحاشی به پایان می رسد . فضای اتاق برایم روشنتر شد . اینجا اتاق نیست ، سلول است ، سلول سرد زندان و مهمانها بازجویانی که ناخوانده به دیدن او آمدند و هدیه شان لگد و فحش . او را می برند برای بازدید اجباری .//  می گویند هر دیدی ، بازدیدی دارد . و چه تلخ است  این دید و بازدیدها

Monday, March 19, 2012

عید


فرزند به داخل اتاق می آید . فرزند: عیدت مبارک . مادر: عید تو هم مبارک عزیزم . مادر او را بغل می کند و می بوسد . مادر: چرا این قدر سرد هستی ؟ . فرزند: هوای بیرون خیلی سرده . مادر: بیا بشین کنار بخاری تا گرمت بشه . فرزند کنار بخاری می نشیند و لبخندی به مادر میزند . مادر لبخندش را با تبسمی پاسخ می دهد و می گوید: جای پدرت خالی ، کاش اون هم الان پیش ما بود . دیگه حساب عیدهایی که از رفتنش گذشته از دستم خارج شده . نمی دونم الان می تونه ما رو ببینه یا نه . فرزند: حتما ما رو می بینه و دلش برامون تنگ شده . فرزند ادامه می دهد: مامان لباس سیاه چرا پوشیدی . برو اون لباس سبز قدیمیه رو بپوش همونی که بابا آخرین بار برات خریده بود . مادر: هیچوقت دلم نیومد بپوشمش . اون لباسو بابات برای عید خرید ولی خودش قبل عید رفت . راستی قضیه اون لباس رو تو از کجا می دونی ؟ فرزند: بابا خودش بهم گفت . مادر: خوابشو دیدی ؟ فرزند : شاید . راستی مامان خیلی خسته ای برو یه کم استراحت کن . مادر: باشه . تو هم بیرون نرو سرما می خوری ./ مادر در خواب است . عکس فرزند نیز بالای سرش . با روبان مشکی